English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2838 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
foredoom U ازپیش مقدر یا محکوم کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
forefeel U ازپیش احساس کردن
forewarn U ازپیش اخطار کردن
forewarns U ازپیش اخطار کردن
forewarned U ازپیش اخطار کردن
ordains U مقدر کردن
ordaining U مقدر کردن
predestinate U مقدر کردن
ordained U مقدر کردن
ordain U مقدر کردن
pre engage U ازپیش برای خود تهیه کردن تعهد قبلی کردن
predestine U مقدر شدن یا کردن
predetermine U قبلا مقدر کردن
fates U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
fate U مقدر شدن بسرنوشت شوم دچار کردن
destine U مقدر کردن سرنوشت معین کردن
belay U محکوم کردن
convicting U محکوم کردن
sentences U محکوم کردن
convict U محکوم کردن
sentencing U محکوم کردن
sentence U محکوم کردن
attaint U محکوم کردن
convicted U محکوم کردن
condemning U محکوم کردن
condemn U محکوم کردن
convicts U محکوم کردن
condemns U محکوم کردن
adjudge U محکوم کردن
convict U محبوس محکوم کردن
condemning U محکوم کردن افراد
condemns U محکوم کردن افراد
convicted U محبوس محکوم کردن
convicts U محبوس محکوم کردن
condemn U محکوم کردن افراد
condemnation U محکوم کردن اعتراض
convicting U محبوس محکوم کردن
condemnations U محکوم کردن اعتراض
sentencing U رای دادن محکوم کردن
sentences U رای دادن محکوم کردن
sentence U رای دادن محکوم کردن
preferment U ازپیش
to give the guy to U گریختن ازپیش
advances U : ازپیش فرستاده شده
advance ازپیش فرستاده شده
advancing ازپیش فرستاده شده
it was p of evil U بدی را ازپیش خبرمیداد
foretelling U ازپیش اگاهی دادن
foretells U ازپیش اگاهی دادن
foretell U ازپیش اگاهی دادن
bespeak U ازپیش سفارش دادن
elliptical U مقدر
fey U مقدر
fated U مقدر
implied U مقدر
predetermined U مقدر
predeterminate U مقدر
adjudges U داوری کردن محکوم کردن
adjudging U داوری کردن محکوم کردن
adjudged U داوری کردن محکوم کردن
predestinate U مقدر شده
the fullness of time U وقت مقدر
tacit U مقدر خاموش
predetermination U مقدر سای
heir presumptive U وارث مقدر
the bird is p of that event U مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
make something out <idiom> U ازپیش بردن برای دیدن یا خواندن چیزی
to knock a person's head off U به اسانی ازپیش کسی افتادن یاکسیراشکست دادن
i was reserved for it U تنها برای من مقدر شده بود
hare and hounds U بازی ای که دوتن بنام خرگوش ازپیش دویده خردههای کاغذبرزمین م
lines U رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
line U رانی در پیست مقدر امتیازاعطایی در شرطبندی روی اسب طناب مورد استفاده درقایق
theory of epigensis U فرض اینکه نطفه بوجودمیایدنه اینکه ازپیش بوده وپس ازمواقعه
recognizee U محکوم له
judgement debt U محکوم به
doomed U محکوم
under sentence of U محکوم به
object of judgment U محکوم به
fey U محکوم
guilty U محکوم
winning party U محکوم له
convicting U محکوم
liable U محکوم
condemned U محکوم
convict U محکوم
convicts U محکوم
convicted U محکوم
indgement debt U محکوم به
condemnable U محکوم کردنی
convicted to death U محکوم به اعدام
doomed U محکوم به فنا
doom to death U محکوم بمرگ
Sentenced to death . U محکوم به مرگ
condemns U محکوم شدن
losing party U محکوم علیه
sentenced U محکوم شده
recognizor U محکوم علیه
judgment debt U محکوم به مالی
convictive U محکوم کننده
condemning U محکوم شدن
out of court U محکوم علیه
condemner U محکوم کننده
judgement debtor U محکوم علیه
he was sentenced to death U محکوم بمرگ
under sentence of death U محکوم به اعدام
under sentence of death U محکوم به مرگ
condemn U محکوم شدن
to be ill-fated U محکوم به فنا بودن
guilty of fraud U محکوم به علت کلاهبرداری
convicted U شخص مقصر و محکوم
to be doomed U محکوم به فنا بودن
adjudicated case U قضیه محکوم بها
he got three months U به سه ماه حبس محکوم شد
convict U شخص مقصر و محکوم
sentenced to the lash U محکوم به خوردن شلاق
convicting U شخص مقصر و محکوم
convicts U شخص مقصر و محکوم
lose the case U محکوم شدن در دعوی
res judicata U قضیه محکوم بها
convicted to life imprisonment U محکوم به حبس ابد
convictions U محکوم یا مجرم شناخته شدن
conviction U محکوم یا مجرم شناخته شدن
dock U جای محکوم یازندانی در محکمه
docked U جای محکوم یازندانی در محکمه
I had no choice ( alternative ) but to marry her . U محکوم بودم که با اوازدواج کنم
autre fois acquit U قضیه محکوم بها در امورجزاییfacsimile
docks U جای محکوم یازندانی در محکمه
heir presumptive U وارث درجه دوم که درصورت نبودن حخاجبی وارث میشوند وارث مقدر
We lost the case . We were convicted. U دردادگاه محکوم شدیم ( دعوی را باختیم )
debt of record U بدهی قانونی record of court محکوم به
death watch U پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
mugs U کتک زدن عکس شخص محکوم
self condemnation U محکوم ساختن نفس محکومیت وجدایی
mugging U کتک زدن عکس شخص محکوم
mugged U کتک زدن عکس شخص محکوم
mug U کتک زدن عکس شخص محکوم
The court condemned the murderer to life imprisonment . U دادگاه قاتل را ره حبس ابد محکوم کرد
Everybody condemned his foolish behaviour . U همه رفتار نادرست اورا محکوم کردند
sisyphus U سیسیفوس که محکوم به غلتاندن سنگی بروی کوه بود
flying dutchman U ملوان هلندی که محکوم شد تا روز قیامت روی دریا بماند
he was otherwise ordered U جور دیگر مقدر شده بود سرنوشت چیز دیگر بود
self condemned U محکوم شده توسط نفس خود مقصر نزد وجدان خویش
bill of attainder U لایحه قانونی مصادره اموال کسانی که به علت خیانت یاجنایت محکوم شده باشند
receiver U ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
distress U توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
ticket of leave U سند ازادی مشروط زندانی محکوم به حبس ابد که ازطرف وزارت کشور صادر میشود
receivers U ماموری که ازطرف دادگاه اموال محکوم علیه را جهت اجرای حکم ضبط و اداره میکند
distresses U توقیف مال متخلف و دادن ان به قبض طرف زیان دیده تامین خواسته یا محکوم به اضطرار
finable U جریمه دار محکوم بدادن جریمه سزاوارجریمه
brian kellogg U پیمانی که مبتکر ان بریان کلوگ وزیرخارجه امریکا در 8291 بودو امضا کنندگان ان جنگ را به عنوان وسیله حل اختلافات بین المللی محکوم و تحریم کردند
deportees U محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
deportee U محکوم به تبعید یا اخراج تبعید شده
quarter session U محاکمی که چهار بار در سال تشکیل می شوند این محاکم صلاحیت رسیدگی به جرایمی را که شخص ممکن است به علت ارتکاب انها به اعدام یاحبس ابد محکوم شود ندارند
attainder U سلب و نفی کلیه حقوق مدنی شخص در موقعی که به علت ارتکاب خیانت یا جنایت به مرگ محکوم میشود محرومیت کامل از حقوق اجتماعی و مدنی
lifers U محکوم به حبس ابد حکم حبس ابد
lifer U محکوم به حبس ابد حکم حبس ابد
to let somebody treat you like a doormat <idiom> U با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew U رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges U اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing U اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial U خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo U ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified U مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster U تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot U جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
to temper [metal or glass] U آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
cross examination U تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
orient U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orients U جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveyed U براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to appeal [to] U درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
to inform on [against] somebody U کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
tae U پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
calk U بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
buck up U پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrate U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assign U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrating U غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serves U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigning U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns U مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
serve U نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
soft-pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling U رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
Recent search history Forum search
1Potential
1strong
1To be capable of quoting
1set the record straight
1Arousing
1pedal pamping
1construed
1این نوشته(پرسش خود را ارسال کنید) درست روی بخشی که فرمان جست وجو می دهد می افتد و مانع پیدا کردن معنای کلمات می شود. چه باید کرد
1meaning of taking law
1Open the "Wind Farm" subsystem and in the Timer blocks labeled "Wind1" and "Wind2", Wind3" temporarily disable the changes of wind speed by multiplying the "Time(s)" vector by 100.
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com